♥♥♥فرشته های عاشق♥♥♥

♥♥♥حرفی ندارم..من حاضرم حتی جانم به لبم برسد،اگرتوجانم باشی...♥♥♥

سلام سلام

حالتون خووووووووووووووفه؟شرمنده این چندروزنتونستم بیام وتندتندآپ کنم،خب بایدبشینم درس بخونم

بالاخره سال دیگه کنکوردارمو...بایدقبول شم

چندتامطلب رومیخوام روشن کنم،خب اینه:

1.آقامن عاشق نیستم،نمیخوام عاشق باشم،دست ازسرکچل من بردارین،اصلاگُه توی هرچی عشقه(البته ازنوع عشقای بیخودی...خودتون ازمن واردترین میدونیدچی میگم)پرروپررواومده میگه بوووووووووووووووووق(به دلیل اینکه اون اول که خواستم وبلاگودرست کنم اون تیکه لعنتی روزدم ازبعضی حرفامجبورم صرف نظرکنم،وگرنه لوکی جون(لوکس بلاگ منظورمه)منوازوبلاگ خودم میشوته بیرون)آخه آدم بی بووق خجالت نمیکشی همچین پیشنهادی به من میدی؟نه خجالت نمیکشی؟باباحیاوشرم هم خوب چیزیه

بی کثافت،بی مرض،بی تربیته بی خونوادگی،هزارباربهش گفتم وقتی میخوای بامن حرف بزنی دهنتوببیند،خودتوموهای احمقت،خب این ازاین

وامــــــــــــــا

2.دیگه تواین وبلاگ شعرعاشقونه بی شعرعاشقونه،دیگه نمیخوام ازعشق وعاشقی واین چیزابگم،خوشم نمیاد

مثل قبل که میگفتم:مینویسم دوستت دارم،مینویسم قسم به سیاهی شب وسپیدی موهای پیرزنی که تمام عمرش رو روی زمین کارمیکرد دوستت دارم،مینویسم...اصلانمینویسم،دلم نمیخوادبنویسم به توچی!!!!!مگه فضولی...آدم بی ریخت(باشمانیستم ها خودش میدونه باکی ام)

3.بایدبگم که اسمم روازدخترهمیشه عاشق(نگین)به>>>>نگین تغییرمیدم واینکه بااحترامی که به تمام دوستای گلم دارم بایدبگم که اگرمیخواین نظربدین که توعاشق واقعی نیستی وگرنه این چیزارونمیگفتی وازاین حرفا،بایدبگم که من هم تلخیه عشقوچشیدم هم شیرینیشو،پس لطفامنوازتصمیمی که گرفتم منصرف نکنین،بازم معذرت ازهمه ی نفسا

3.خطاب به آقای نیمپه محترم،آقاسعیدی که اومده نظرداده پیش خودش مثلاواومده شمارشوگذاشته ودستورداده که بهم زنگ بزن،بایدبگم که نمیزنم تاچشت دربیاد،آخه ادم عاقل من بیام ازغرب زنگ بزنم به شرق بگم چن منه؟؟؟ها؟؟؟؟نه د بگو،والا قبلاتوخیابون وچت روم واینجورچیزانه تووبلاگ،خدارحم کنه والـ...درضمن انقدازاین افزایش بازدیدوتبلیغات نفرستین بخدامیمیرم تاپاکشون کنم،یکم رحم کنین خب

ودرآخرمیخوام بگم فاطی جون رسیدن بخیر،گفتمت میری سفرگیتارموباخودت نبر،حالاکه اومدی ن سرمیزنی نه چیزی

تازه سنتورم روهم پس نمیاری(منظورم همون گیتاره،خب حالا اشتباه املایی بود)

وفعلااین پست،ثابت میمونه تاروزی که...نمیدونم فعلا

دیگه سخنانم به پایان رسید

بازم ممنون ازهمه ی دوستای عزیزم

چاکرهمتووووووووووووووووووووووووونم

دوستتون دارم

راستی من دیگه کم میام نت،هرکدوم ازباوفاهاکه میتونه بیادومطلب بذاره تووبم بهم خبربده

ولی بازم بگم نه مطلب عاشقونه ها وگرنه گوشاشومیبرم

دیگه ازعــــــــــــــــــــــــشـــــــــــــــــــــــــــــــــق بدم میادخدااااااااااااااا

بووووووووووووووس

تابعد.....

نوشته شده در یک شنبه 25 تير 1391برچسب:,ساعت 17:23 توسط ♥نگین♥| |


گاهی وقتا توی رابطه ها
نیازی نیست طرفت بهت بگه :
برو !
همین که روزها بگذره و یادی ازت نگیره
همین که نپرسه چجوری روزا رو به شب میرسونی
همین که کار و زندگی رو بهونه میکنه
همین که دیگه لا به لای حرفاش دوستت دارم نباشه
و همین که حضور دیگران توی زندگیش
پر رنگ تر از بودن تو باشه
هزار بار سنگین تر از
کلمه ی برو واست معنا پیدا میکنه
پس برو
قبل از اینکه ویرون تر از اینی که هستی شی
!!!

نوشته شده در پنج شنبه 22 تير 1391برچسب:,ساعت 19:46 توسط ♥نگین♥| |

نوشته شده در شنبه 17 تير 1391برچسب:,ساعت 16:36 توسط ♥نگین♥| |

به چشم من نگاه نکن دوباره گريت مي گيره
  ساده بگم که عشق من بايد تو قلبت بميره
فاصله بين من و تو از اينجا تا آسموناست
خيلي عزيزي واسه من اما زمونه بي وفاست
براي اين در به دري تو بهترين گواهي
دروغ نگو که مي دونم تويي که چشم به راهي


نوشته شده در شنبه 17 تير 1391برچسب:,ساعت 16:29 توسط ♥نگین♥| |


پرده ها را بکش که دور شود، شعله هاي سپيده از تنمان

مگذار آفتاب سر برسد، پا کند توي کفش امشبمان

بعد از اينجا کجاست خوشبختي؟ در هياهوي سرد آدم ها!

دور کن دستمال حسرت را، از سر داغ و تشنه ي تبمان



بغض پشت حصار چشمانم،دارد از فرط غصه مي ترکد

خرد کن ساعتي که مي گذرد، اينچنين مثل آب از سرمان

پلک بر هم نمي گذارم تا، خواب از هم جدايمان نکند

پشت درها نشسته خورشيدي، که طمع مي کند به بسترمان



يک به يک هر ستاره مي افتد، توي گرداب تلخ عقربه ها

اين سه پيکان تيز مي چرخند، مي رسد عاقبت به نوبتمان

خسته ام مثل تنگ مفلوکي، از تکان هاي ماهي اش در آب

خسته ام از هجوم هر حرفي، به حريم سکوت و صحبتمان



مثل دود غليظ يک سيگار، بر تن اين اتاق مي پيچيم

از گسستن نگو، نگو وقتي، در هم آميخته هم و غممان

نه اميدي به بودنت دارم، نه دليلي براي ماندن تو

ترسم از درد تيشه هاست بر اين، ريشه هاي عميق و محکممان



درد يعني نبودنت وقتي، دو قدم آنطرف ترم باشي

مرگ يعني سکوت، وقتي حرف ، نشود جا به حجم خلوتمان

عشق ما نور بود، آتش بود، که سياهي گذاشت ديده شود

از سپيدي روز بيزارم، "دامن شعله هاي حسرتمان"



پرده ها را بکش اميدي نيست، به جهاني که سخت داد و .... گرفت

کل دنيا درست خواهد شد، از در آغوش هم نبودنمان!!!

شب به شب شانه کن اميدم را، گره اي بود اگر به باد بده

صبح آوار مي شود خورشيد، روي روياي ترد بودنمان


 

نوشته شده در شنبه 17 تير 1391برچسب:,ساعت 16:20 توسط ♥نگین♥| |

سلام خوجکل موجکلا

آخه چرازندگی اینجوریه؟اول خوب آدماروبه یه شرایطی عادت میده بعدمیزنه توکاسه وکوزه ی همه چی

آخه این رسمشه،این همه آدم عذاب بکشه بعدبیان بهش بگن حقته

نمیدونم چی بگم،واقعانمیدونم

ازهمه دلگیرم،ولی خب دیگران که مقصرنیستن،مقصرخودمم

لعنت به من واقعالعنت

دعاکنین بمیرم راحت شم،هرکی تامیرسه نصیحت میکنه

آخه شماچی میدونین اززندگیه من؟هان؟فک کردین بچه دبستانیم که هیچی حالیم نی؟

نخیر،میفهمم خوبم میفهمم

فقط بعضی وقتااحتیاج دارم که خودموبزنم به اون راه

درضمن

ازداداش سامانم،آبجی فاطی وفرزانه جون،ساراخوشکله وهمه وهمه ممنونم که تنهام نمیذارین،فدای همتون بشم(ببخشیداگراسم همه رونمیبرم،ذهنه دیگه مشغوله)

دوستون دارم خیلی زیاد

نوشته شده در شنبه 17 تير 1391برچسب:,ساعت 1:44 توسط ♥نگین♥| |


طاقت مياري رفتنم را مرد و مردانه؟

طاقت مياري بودنم را دور از اين خانه؟

اينکه مرا بسپاري از خود توي دستانش

دل خوش کني به روشنايي سرانجامش

طاقت مياري خنده هاي تلخ اين زن را

وقتي "بله " مي گويد و مي بخشد اين تن را

وقتي که مي بازد خودش را توي امضا ها

وقتي که دل مي بندد از اين پس به رويا ها

آيا لباسي را که دارم دوست ، مي پوشي؟

آيا براي خنده بالاجبار مي کوشي؟

مي خواهي از من دور باشي يا نمي خواهي؟

دستت به دستم مي کشد از عمد، گهگاهي؟

شب ها که من مي مانم و حسرت براي تو

کي مي فشارد بر خودش من را به جاي تو؟

اصوات پاشيده شده در اوج آغوشت

چيزي به جا مانده ست تا آن روز در گوشت؟

خاله زنک ها سوژه هاشان جووور خواهد شد

وقتي غذاهايم به يادت شوور خواهد شد

وقتي که مي پرسند "خوشبختي؟" و مي ميرم

وقتي از اين خوشبختي بي رحم دلگيرم

شايد بزايم بچه اي را که نمي خواهم

هر چند از درد تهي بودن نمي کاهم

نه ماه بار بغض و شيشه با خودم دارم

بر حاصلش اسم تو را شايد که بگذارم

وقتي صدايش مي کنم با لذتي مغموم

پر مي شود روحم از اين دلتنگي مسموم

شايد بپرسي حال و روزم را از اين و آن

شايد به يادت هم نيايد ديگر آن دوران

بعد از گذشت سال ها در کوچه اي خلوت

شايد گذر کرديم از هم نرم و بي صحبت

شايد به چشمت آشنا باشد نگاه من

و مکث کوتاهي کني آن سوي راه من

عمق خطوط زير چشمم حرف ها دارد

اين سالهايي که حرامم شد نمي آيد

طاقت مياري در مرور سال ها ترديد

ترس از خدايي که خودش از عشق مي ترسيد؟

طاقت بياري يا نه من طاقت نمي آرم

از احتمال و شايد اين شعر بيزارم

من را بگير آرام در آغوش و نجوا کن

طاقت نياور.....مثل من ، بنشين تماشا کن

نوشته شده در شنبه 17 تير 1391برچسب:,ساعت 1:40 توسط ♥نگین♥| |


اي کاش مثل هر خداحافظ اميدي بود....

اين خواب ها يعني خداحافظ بهار من

يعني بريدي، خسته اي از گيرو دار من

بين دو تا آيينه ماندي ، انعکاسي تلخ

از انتظارش، انتظارت،انتظار من

ديگر رهايت مي کنم تا باز برگردي

به دوره ي آرامش قبل از کنار من

از تو برايم خاطراتت، خنده هايت بس

شب هاي بي کابوس خالي از حصار من

بعد از تو بوي تند غربت مي دهد دستم

در چهارراه گلفروشان ديار من

هر جا قراري با تو بود و طعم آغوشي

مي سوزد از حسرت پس از اين روزگار من

تو روح جاري در مني که شعله مي ريزي

در گريه هاي بعد از اين بي اختيار من

اين اشک ها تنها اميدم بود وقتي عشق

مي خواست خاکستر کند دار و ندار من

اي کاش مثل هر خداحافظ اميدي بود

درحرف هايت.....آتش صبر و قرار من

خوشبخت باش و بي خيال حس و حالم باش

کاري ندارد عشق بعد از اين به کار من


 

نوشته شده در شنبه 17 تير 1391برچسب:,ساعت 1:16 توسط ♥نگین♥| |

سلام سلام

حالتون چطوره؟؟؟؟؟؟؟من که...هی شکرخدا...خوبم

دلم گرفته...چرا؟نمی دونم،دلم میخواددادبزنم

انقدکه صداموهمه بشنون،ولی خب چه کاریه مگه مریضم

فرداکنکوردارم ساعت4بعدازظهر،خب هرچندامسال مهم نیست چون آزمایشیه ولی به جهنم بایدیکمی خوند

درسای تخصصی روخوندم مثل زیست وشیمیوفیزیک

ولی خب..حس میکنم هیچ سرم نمیشه

امشب هم که جشنه وتادیروقت بیرونم وخداکنه....نه هیچی(خصوصیه)

بعضی وقتافکرمیکنم یعنی میشه،میشه که یکی به احساساتش شک کنه؟بخواددربارش فک کنه که این شخصودوس داره یانه؟

اه،چه چیزایی میادتوذهنم ها

توهم قبل ازکنکورآزمایشیه

ولی من که عین خیالم،ریلکس(برای اعتمادبه نفس دادن به خودم)

خب زحمت روکم کنم دیگه،انقدخستم

دیشب تولدخواهرعزیزم بود

ازهمینجا میگم زندگیم تولدت مبارکخب من برم یکم ایران موزیک تماشاکنم

فعلا...

نوشته شده در چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:,ساعت 17:16 توسط ♥نگین♥| |


مترسکي که عاشق شده بود ...

دلتنگي ام براي کوچه ها

اشک هايم براي گلدان ها

شانه هايم براي هر کلاغي

که روزي عاشق شود

و چشم در چشم مترسکي

به فردا بينديشد !

چشم هايم براي تو

سياره ي کوچکي

که فاتحش بودي !

در آن نخستين قدم هايت به دلم ..

فاتح ابرهاي اين حوالي !

بيا و برايم ببار ...

ببار که دلتنگ کوچه باغ هاي خيس خاطره ام

دلتنگ گيسواني که بوي شبنم مي دهد

و دامني که بوي دامنه هاي گروس پير را بدهد ...

و بوي خاک ...بوي پدر ...

و بوي پالتويي که سالهاست

بر شانه هاي جالباسي تکيه داده است

مي بيني ؟ چقدر غريبم !

و غريبي ام چقدر بلندتر است از ارتفاع بي قراري هاي زمين

وقتي که با قله کوهي خورشيد را بوسه مي زند !

من بانوي شعر وآيينه ام

اما چين هاي صورتم را کسي عاشق نمي شود

زيرا که مردمان اين حوالي

شمارش ستاره هايشان به شمارش چين هاي دامن است

و هر چه زيباتر برقصي

شاپرک هاي بيشتري شانه هاي تو را مي بوسند ...

و هر چه بيشتر براي من بباري

بيشتر کاهگل اين دل شکسته بوي آسمان مي گيرد !

من بانوي تمام کوه هاي تنهايم

تمام صخره هاي پيري

که زخم هاي خود را قرن هاست خميازه مي کشند

و اعتراف مي کنم

يک بار شيرين شدم

در آن دم آخر که فرهاد

ميان سنگ ها به صدايي جان مي گرفت و

به سکوتي جان مي داد ...

و يک بار مُردم !

با غرورم ! عقابي که

از آسمان به خاک افتاد !

مرا با تمام زمين بپوشان !

يک قطعه ...يک سنگ ...

مرا که اقيانوس دردم

در بر نخواهد گرفت

نوشته شده در چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:,ساعت 17:10 توسط ♥نگین♥| |


مثل فرشته ها شده اي احتياط کن

زيبا و با صفا شده اي احتياط کن

درهاي بي قراري پروانه بسته نيست

اي غنچه اي که واشده اي احتياط کن

ديدم کسي که رد تو در باد مي گرفت

در باد اگر رها شده اي احتياط کن

از حالت نگاه تو احساس مي شود

با عشق آشنا شده اي احتياط کن

مي ترسم از چشم بد اين حسود ها

تفسير رنگ ها شده اي احتياط کن

وقتي طلوع مي کني از پشت پنجره

قابي پر از بلا شده اي احتياط کن

چنديست من عاشق اين زندگي شدم

حالا که جان ما شده اي احتياط کن

نوشته شده در چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:,ساعت 17:3 توسط ♥نگین♥| |


تقديم به کسي که مرا با بي کسي هايم تنها گذاشت...

چه زيباست بخاطر تو زيستن


وبراي تو ماندن و به پاي تو مردن و به عشق تو سوختن


و چه تلخ وغم انگيز است دور از تو بودن


براي تو گريستن و به عشق و دنياي تو نرسيدن


اي کاش مي دانستي بدون تو مرگ گواراترين زندگي است


بدون تو و به دور از دستهاي مهربانت زندگي چه تلخ و ناشکيباست


اي کاش مي دانستي مرز خواستن کجاست


و اي کاش مي ديدي قلبي را که فقط براي تو مي تپد

نوشته شده در چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:,ساعت 16:57 توسط ♥نگین♥| |

نه نرو ، صبر کن ، قرارمان این نبود ، باید سکه بیاندازیم

اگر شیر آمد تردید نکن که دوستت دارم

اگر خط آمد مطمئن باش که دوستت دارم

صبر کن سکه بیاندازیم ، اگر دوستت نداشتم آن وقت برو . . .

نوشته شده در یک شنبه 11 تير 1391برچسب:,ساعت 20:55 توسط ♥نگین♥| |



تمام ديروز به مرگ شيرين فکر مي کردم

وقتي رسيدم خونه، شعله بخاري رو زياد کردم، در و پنجره ها رو هم بستم

خوابيدم ...

آرزو کردم شلنگ بخاري سوراخ شده باشه يا کودکي به شوخي دودکش رو مسدود کنه!

دلم مي خواست براي هميشه بخوابم ....

خواب ابدي!!

مرگ شيرين!!

وقتي کم کم احساس سنگيني مي کني

احساس خلأ ...

انگار تک تک سلول هاي بدنت يواش يواش به خواب مي رن

مثل وقتي که شب هنگام شهري رو از نماي دور تماشا مي کني،

که روشنايي خونه ها يکي پس از ديگري خاموش مي شه

و بعد ....

خاموشي محض ...

سکوت ...

مرگ ...

ابديت ...

 

نوشته شده در یک شنبه 11 تير 1391برچسب:,ساعت 19:48 توسط ♥نگین♥| |

میدونے פֿـیلی سפֿـتـــهـ کسیــ رو دوستــ ـدآشتــــهـ باشے

ولے ندونے اونمـ دوسِتداره یا نهـ...

ولے با رفتــــآرشـ دیوونتـ کنهـ... همشـ تو خواب و خیـــآل به فکر ایـטּ

باشی که دوسـتشـ داشتهـ باشے یا نهـ

نوشته شده در پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:,ساعت 17:1 توسط ♥نگین♥| |


مي روم اما بدان يک سنگ هم خواهد شکست

آنچـــــنان که تارو پود قلب من از هــــم گسست

مي روم با زخم هـــــايي مانده از يک سال سرد

آن همه برفي که آمـــــد آشـــــــيانم را شکست

مي روم اما نگويــــــــي بي وفــــــا بود و نمــــاند

از هجوم سايه هــــا ديگر نگــــــاهم خسته است

راســــــتي : يادت بمــــــــاند از گـناه چشم تو

تاول غــــــربت به روي باغ احســــــاسم نشست

طـــــــرح ويران کـــردنم اما عجيب و ســــــاده بود

روي جلد خاطــــراتم دست طوفــــــان نقش بست

نوشته شده در پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:,ساعت 16:45 توسط ♥نگین♥| |

تاکی میخوای باقلب من بازی کنی؟هان؟خب بگو

چیه میترسی بهت بگن بچه؟یامیترسی قلبموبشکنی وتنبیه بشی؟

فقط بهم یه زمان بده

چه کوتاه باشه چه بلند

فقط بگوتاکی؟

میخوام بدونم،لااقل این حق روکه دارم

 

نوشته شده در پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:,ساعت 16:36 توسط ♥نگین♥| |

سلام به همه

هی خداااااااااااااااااااااااا........

آخه چی بگم؟؟؟؟؟

اینهمه درس بخون اونوقت معدلت بشه...

ولی بالاخره این نوشته روتوکارنامه دیدم(فارغ التحصیل)

بازم شکرخدا

لااله الا الله ازدست این معاون ومدیر

رفتم واسه ثبت نام میگه بروبافرم مدرسه بیا

آخه باباناسلامتی گفتیم میریم پیش دانشگاهی که ازاین فرم مدرسه رهابشیم،آخرش شانس ماگذاشتنش سال چهارم که بازم بشیم دختردبیرستانی

دیگه حالم داره ازاین دبیرستان بهم میخوره

خب باامسالی که درپیش دارم میشه4سال که دارم بااین مدیرومعاون سرمیکنم

باورتون میشه امروزبافرم مدرسه رفتم تاچشاش دربیاد

البته چادرزدم،آخه کسی ببینه نمیگه این دختره چقدبچه مثبته

ضایعه بخدا

ولی خب بهرحال نشدکه لهش کنماگرمیشدچی میشد

امسال اصلاحوصله کلاس ملاس تابستونی ندارم

فقط هنرکنم واسه کنکورآزمایشی بخونم هرچندبی ربطه ولی بهترازوقت تلف کردنه

تاااااااااااااااااااااااااااااااازه ممکنه برم قلم چی یاگزینه دو

هرکس یه چیزمیگه یکی میگه بروگزینه دو،یکی میگه بروقلم چی،آخرش فازونول مغزم قاطی میشه باورکنین

راستی یه گله دارم ازبعضیا...نه ولش کن

خب من برم وقتموجای دیگه تلف کنم

میمیریم تاامتحانات تموم بشه وتابستون بیادوقتی هم که اومدنمیدونی چیکارکنی

بعضی وقتاجوگیرمیشم وآرزومیکنم زودترمهربیاد

میزنه به سرم دیگه

ازگرمای زیاده شهرمونه دیگه،شمالی ها واسه خودشون بادوبارون دارن مااینجامردیم ازبس گردوخاک بخوریم

خوبه دیگه واسه ماخوزستانیاشده عادت،دیگه عین خیالمون که گردوخاکه

واقعانامردیه،یه روزتهران گردوغباربیادزمین وزمان رومی دوزن بهم که خدایی نکرده کسی مریض نشه

اونوقت بی اینکه شکرخدابکنن میگن واااااای مردیم بااین همه برفو بارون

بخداقدرنمیدونین،اینجااگه بیاین تبدیل به آدم سوخاری میشین

خب دیگه حس میکنم خیلی حرفیدم

خوش باشید

فعلابای بای

نوشته شده در چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:,ساعت 11:44 توسط ♥نگین♥| |


بيا آخرين شاهكارت را بيبين
مجسمـه اي با چـشماني باز
خيره به دور دست
شايد شرق شايد غرب
مبهوت يك شكست،
مغلوب يك اتفاق
مصلوب يك عشق،
مفعول يك تاوان
خرده هايش را باد دارد مي برد

نوشته شده در چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:,ساعت 11:15 توسط ♥نگین♥| |


ميخواهي بروي؟
خب برو...
انتظار مرا وحشتي نيست
شبهاي بي قراري را هيچ وقت پاياني نخواهد بود
برو...
براي چه ايستاده ايي؟
به جان سپردن کدامين احساس لبخند ميزني؟
برو..
ترديد نکن
نفس هاي آخر است
نترس برو...                                 

احساسم اگر نميرد ..بي شک ما بقي روزهاي بودنش را بر روي صندلي چرخدار بي تفاوتي خواهد نشست
برو...
يک احساس فلج تهديدي براي رفتنت نخواهد بود
پس راحت برو
مسافري در راه انتظارت را ميکشد
طفلک چه ميداند که روحش سلاخي خواهد شد
برو...
فقط برو.....


نوشته شده در چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:,ساعت 11:2 توسط ♥نگین♥| |



با من امشب چيزي از رفتن نگو
نه! نگو! از اين سفر با من نگو
من به پايان مي رسم از کوچ تو

با من از آغاز اين مردن نگو
کاش مي شد لحظه ها را پس گرفت
کاش مي شد از تو بود و تا تو بود

کاش مي شد در تو گم شد از همه
کاش مي شد تا هميشه با تو بود
با من امشب چيزي از رفتن نگو
نه! نگو! از اين سفر با من نگو



من به پايان مي رسم از کوچ تو
با من از آغاز اين مردن نگو
کاش فردا را کسي پنهان کند
لحظه را در لحظه سرگردان کند
کاش ساعت را بميراند به خواب

ماه را بر شاخه آويزان کند
مي روي تا قصه را غم نامه تدفين گل
مي روي تا واژه را باران خاکستر کني
ثانيه تا ثانيه پلواره ويران شدن
مي روي تا بخشي از جان مرا پرپر کني

با من امشب چيزي از رفتن نگو
نه! نگو! از اين سفر با من نگو
من به پايان مي رسم از کوچ تو
با من از آغاز اين مردن نگو

نوشته شده در چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:,ساعت 10:48 توسط ♥نگین♥| |


امشب دلم گرفته است

مي خواهم از گرفته هاي دلم برايت بگويم

از ابرهاي تيره اي که با نسيم خيانت به آسمان دلم آوردي

مي خواهم گريه کنم اما نمي توانم ...

مي خواهم تو را به ياد بياورم ...

و با نگاه چشمان تو تا به صبح مژه بر هم نزنم

اما افسوس ... گذشت دقايق چهره ات را از ياد من برده اند ! ...

مي خواهم اولين ساعتي که نگاهم کردي رو

به ياد بياورم ... اما افسوس ...

آخرين نگاه تلخ و سرد تو نمي گذارد ! ...

مي خواهم اولين دقايق با تو بودن را

به ياد بياورم ... اما افسوس ...

مي خواهم از گرفته هاي دلم برايت بگويم

اما نه! دلم نمي آيد
...

نوشته شده در سه شنبه 6 تير 1391برچسب:,ساعت 1:52 توسط ♥نگین♥| |

عکس متحرک....دوستت دارم

 

مینویسم...

دوستت دارم چون تنهاترین ستاره زندگی منی

دوستت دارم چون تنها ترین مصراع شعر منی

دوستت دارم چون تنها ترین فکر تنهایی منی

دوستت دارم چون زیباترین لحظات زندگی منی

دوستت دارم چون زیباترین رویای خواب منی

دوستت دارم چون زیباترین خاطرات منی
دوستت دارم چون به یک نگاه عشق منی 

دوستت  دارم  چون  دوستت دارم… 


نوشته شده در دو شنبه 5 تير 1391برچسب:,ساعت 23:53 توسط ♥نگین♥| |

[تصویر: fi43hq55638bcwsk6m9m.jpg]


هنوز سخن شیرینت

که با تمام وجود با لرزش لب به من گفتی

دوستت دارم

تمام وجودم را میلرزاند


و من جز کلمه زیبای دوستت دارم پاسخی برای تو نمیبینم ای عشق

نوشته شده در دو شنبه 5 تير 1391برچسب:,ساعت 23:53 توسط ♥نگین♥| |


متحرککلاغ پرمتحرک
متحرکگنجشک پر متحرک
متحرکغصه ها چی،اونم پر؟ متحرک
متحرکغصه که پر ندارهمتحرک
متحرک از دل بی صاحب متحرک
متحرکمن طفلی خبر نداره متحرک
متحرکمیاد میشینه تو دلم متحرک
متحرکیه کنجی پیدا میکنه متحرک
متحرکسفره دلواپسی متحرک
متحرکرو توی دلم وا میکنه متحرک
متحرککاشکی که غصه پر داشت متحرک
متحرکمثل کلاغ و گنجشکمتحرک متحرکاونوقت میخوندیم همه :" متحرک
متحرککلاغ پرگنجشک پر متحرک
متحرکغصه ها چی؟متحرک
متحرک اونم پر !" متحرک

 

نوشته شده در دو شنبه 5 تير 1391برچسب:,ساعت 23:48 توسط ♥نگین♥| |


مرا از ياد خواهي برد مي دانم

و من از ديدگان سرد تو يک روز مي خوانم

سرود تلخ و غمگين خداحافظ مرا از ياد خواهي

برد و از يادم نخواهي رفت من اين را خوب مي دانم

که روزي هم مرا از خويش خواهي راند و قلبت را که

روز ي آشيانه گرم عشقم بود خواهي برد، تو از يادم

نخواهي رفت و چشمان تو هر شب

آسمان تيره ي احساس من را نور مي پاشد

و من با خاطراتت زنده خواهم بود چه غمگينم

از اين رفتن و از اين روزهاي سرد تنهايي چه بيزارم

مرا از ياد خواهي برد مي دانم

و مي داني که از يادم نخواهي رفت

نوشته شده در پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:,ساعت 19:7 توسط ♥نگین♥| |


Power By: LoxBlog.Com